سفر نامه (غمنامه) جشنواره منطقه ای فارس

 

 

مراسم اختتامیه جشنواره بر سن [  آوانسن ]  محل اجرای نمایش از خاک  تا خورشید در حال برگزاری است 

 

 

 سفر نامه (غمنامه) 

 

 جشنواره منطقه ای  فارس 

  

 .

عید قربان عید سر سپردگی و یقین به در گاه الهی  گرامی.

رفتیم و چند روزی می شود که باز گشته ایم. از کجا به کجا؟ به جشنواره منطقه ای فارس رفتیم  و از آنجا به بوشهر و به وب خود باز گشته ایم.

روز ها از باز گشتمان می گذرد. روزهایی که با شوک و درد ،گذشته  و می گذرند...

بله می گذرند اما آنچه بر جا  مانده ... اندوه و سکوت پر از پرسشی است که در نگاه  بچه های نمایش  جا خوش کرده  و ... من مانده ام  که چگونه از پس این کوله بار جا مانده از «جشن !!!» واره بر آیم .

می دانم که زمان ، اندوه را و درد را می شوید ولی ...


می دانم  که زمان ، نا امیدی را صیقل خواهد داد و جان و دل را هم.

که باید گذشت ... اما نه از روی دلهای شکسته که دیدیم و به جان خریدیم.

که باید گذشت و رفت برای آمدنی دوباره و عجب غربتی دارد این « امید».

و دستهایمان... از  این جشن واره خالی نیست . مقام های اول در  کارگردانی، بازیگری ، موسیقی، عروسک، بازیگری مسوولانه،  تقدیر از نویسندگی را «ن»میگویم  که البته خود نمودی است از همان « پر خروس».

که دستهای ما پر است از «دانایی» . همان « دانایی که رنج می آورد.»

و این هست دانایی ما از جشن واره منطقه ای فارس:

-آغاز یک سفر با امید و رسیدن به مقصد یعنی شیراز

-ورود به خوابگاهی با بیش از بیست و اندی تخت در فضایی سرد و گذران اوقات بدون یک لیوان آب خوردن و...............

-اعلام اولین اجرا برای گروه «از خاک تا خورشید» در سالنی که کمترین نشانه ای از آن نداری : نه در سایت از آن تصویری دیده ای و نه پاسخی جز این دریافت می کنی که : بالاخره خواهید دید!

- صبح روز اجرا : روبروی سالنی که باید در آن بچه ها اجرا کنند  در جایت مبهوت می مانی . اطراف سالن را می گردی تا شاید جز آوانسن کوچکی که پیش رو داری فضای دیگری بیابی .

-....اعتراض و خواهش به هیات داوران و کارشناس و مدیریت محترم فارس راه به جایی نمی برد .

- برای اجرا آماده می شوی در حالی که به این می اندشی که اگر یک پارچ آ ب را در لیوانی کوچک بریزی چه پیش خواهد آمد؟

- به طور مداوم در پس پرده های سالنکی که با دستهایمان آن را باز وبسته می کنیم به بچه ها که در حال آماده شدن هستند می گویم که عمق حرکات و میزانهای خود را از 10 به 1 برسانند!!!

-.........نگرانی ....... پرسشهای پی در پی بچه ها .........

-  و «اجرا»

- آب پارچ از لیوان سر ریز می شود و.... بازیگر جبرییل در سمای خود از سالنک به پایین واژگون می شود .... اما باز می گردد و به بازی خود ادامه می دهد.

- بچه ها در پشت صحنه برای سلامتی دوستشان نگرانند . آنها را آرام می کنم ...

- و بالاخره در میان اوج تشویق و هیجان حاضرین اجرای« از خاک تا خورشید » به پایان می رسد.

- همه مخاطبان تلاش بچه ها را می ستایند.

- از یک سر شهر به آن سر شهر ( شاید برای ما که بدون راهنما  از این جا به آن جا می رفتیم فاصله این قدر دور می نمود) برای اجراهای جشن واره می رویم مشتاقانه کار ها را می بینیم وبا خود قیاس می کنیم که اگر زمان، نور ، موقعیت سالنهای در نظر گرفته شده برای اجراهای میز بان را داشتیم ؛ ......

- روز دوم جشن واره هم در حال عبور است که به سرپرست گروه اعلام می شود گروه « از خاک تا خورشید » از بازیگر زنده ! استفاده کرده و شرایط کارش مطابق با شیوه نامه جشن واره نبوده است!!!!

(در این روز ما اجراهای مشابه ای از نظر استفاده چنین بازیگری دیدیم )

        -     زمانی کوتاه  را با داوران محترم در این زمینه به تبادل نظر می گذرانیم اما بحث بر سر ایمان و یقین به کار و نتیجه اجرا و این توضیح که بازیگرجبرییل  جزیی  از طراحی صحنه است ؛ به هیچ انگاشته می شود.

        -     شب : پس از باز گشت از سعدیه :بچه ها اجراهای دوستان خود را دیده اند ...به بحث و نقد کارها می نشینند . از دانش و بی طرفی آنها در این تحلیل ها به وجد می آیم.

        -     بچه ها خوش حالند که دوباره « از خاک تا خورشید » را در صبح اختتامیه به اجرا خواهند گذاشت . نمی شود بر این احساس لطیف و کودکانه باور دیگری را حاکم کرد....

        -          اجرای آنها در اختتامیه : به این سادگی و شعف کودکانه با بی رحمی بزرگانه ای دهن کجی می شود و بچه ها در می یا بند که اجرای آنها نه به عنوان برترین کار که به واسطه یک ( فاکتور برنامه پر کن ) در مراسم اختتامیه به روی صحنه رفته است.

        -          و اما اختتامیه:

        -          از دیگران گفتن و از خود از دیگران شنیدن

        -     دست زدنهای پی در پی و تالاپ و تو لوپ قلبهای بیقرار کودکان در کنار شنیدن توجیهاتی از زبان آدم بزرگها که در قالب جملات بزرگترانه ! یک عروسک نمایشی خوانده می شود!

        -     و لحظات پر هیجان دو چندان می شود و بچه ها و مربیانشان در انتظارند . انگار در برزخیم و با خواندن نامه اعمالمان راهمان دو سویه خواهد شد.چندان که همه از کار خود و نتیجه ی آنها با خبرند اما « قضاوت» کارشان را به دیگران سپرده اند.

        -     ...گروه نمایش « از خاک تا خورشید» موفق ترین است و به جز در اعلام نتیجه گروه اخلاق ( که بدون گفتن معیارهای آن به یک گروه داده می شود.) و در طراحی صحنه ( از این رو که در معیارهای قضاوت تنها ساخت و ساز دکور مد نظر بوده است ) ؛ همه جوایز را به خود اختصاص می دهد.

        -     به وقت اعلام کارگردانی اول به روی صحنه می روم و می دانم با اعلام نظر دومین روز از جشن واره از سوی قاضیان ، بایستی این پیش زمینه را جدی گرفته باشم و ... از من خواسته می شود حرفی زده باشم . نمی توانم مانند آیدا کودک موفق خوزستانی ( که او هم هنگام دریافت جایزه صحبت کرد)؛ زبان به واژهایی بگشایم که بعد از اعلام گروه برتر !!! سر در صندلی فرو برم و اشک بریزم و...نه نمی نوانم چرا که هر اعلام شکستی را نمی نوان پذیرفت...

        -     در تکمیل صحبت های ارزشمند یکی از اساتید ، از امام حسین«ع» می گویم و از عشق و حقیقت که می دانیم هر وقت و هر جا به مسلخ برده می شوند. عید قربان را تبریک می گویم و به یاد امام حسین «ع» می افتم به وقتی که از –مثلاٌ- یارانش می خواهد هر کس راه خود را در پیش بگیرد و...

        -          نتیجه نهایی اعلام می شود و اما همه در برزخ باقی مانده اند .

        -          « تعجب» و برق شادی در نگاه میزبان و میز بانان می درخشد  و دیگران حیرت زده باقی می مانند.

        -          از « از خاک تا خورشید » دعوت می شود به عنوان کار مهمان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!در جشن واره کشوری شرکت کند.

        -     و توجیهات هیات داوران بی آنکه خواسته باشیم از راه می رسد که بی پروا تر بگویم که : هر یک در نقض دیگری سخنها گفتند و سر کلاف اندوه ما را از این سو به آن سو کشاندند و هیچ یک نگفتند که چرا در قیاس کارها ، گروهی منتخب می شود که چند بازیگر( زنده) در آغاز و پایان اجرای آن به پوشیدن کفش ( که در طرح نمایشی آنها همین ها اصلی ترین قسمت  نمایش می باشد)؛ مشغول می باشند.

        -          ....که از اول قبای « از خاک تا خورشید» به تن جشن !!! واره منطقه ای فارس گشاد می بوده و...

و عطای  جشن واره کشوری را به لقایش بخشیده  است.

        -          وقت بازگشت است و باران می بارد وسکوت خوش ترین آوازش را برای او می نوازد.

        -          می گویم : « بچه ها ما می توانیم باز هم و این بار استوارتر و...» و می گویم ومی گویم .

                        -     و می دانم که جشنواره های دیگری در راه خواهد بود ومیدانم که این جشنواره ها هر ساله معیارهایی و قضاوت هایی خواهد داشت و کودکانی، که دست خوش آنها خواهند بود.

                        -          «و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا .....و چرا........»

                                                                                « همین»